شاید کسانی از خوانندگان بپرسند چرا این عنوان (علل انحطاط) را اختیار کردم که در شرح و توضیح آن گرفتار تنقید و ناسزای این گونه انتقادکنندگان شوم در حالی که اگر مقصود از نشر مقالات دینی تحصیل ثواب باشد میتوان صدها موضوع از مواضیع را دینی درنظر گرفت چنانکه بسیاری از نویسندگان جراید دینی در اطراف آنها قلمفرسائی کردهاند، نه تنها کسی متعرض آنان نشده بلکه مورد تمجید و تحسین اکثریت متدینین قرار گرفتهاند چنانکه اکثر نویسندگان دینی چنین اند.
اگر چنین پرسندگانی باشند باید درجواب آنها گفت: آری اگر منظور گول زدن خود ویا سرگرم کردن خواننده باشد صدها موضوع از قبیل معجزات ائمه و کرامات امامزادهها و تاریخچة پارهای از علماء و ساختمان مدرسههای دینی و شرح و آمار کتابها وتفسیرها و از این قبیل مطالب و رجزخوانیها و عربدهها که ما چنین و چنان بودهایم یا چنین وچنان هستیم! میتوان موضوع مقاله قرار داد و در اطراف آن ماهها و سالها وقت و فکر خوانندگان را ضایع کرد! اما باید دید نتیجة آن چیست؟ و از خواندن آن چه جنبش و تکانی در خواننده پدید میآید و او را از آن حدی که بوده تا چه درجه بالا میآورد و چه اندازه در احراز سعادت و دفع شقاوت او تأثیردارد و برای فردای او چه چیز ذخیره خواهد نمود و برای مشکلات آیندة او چه حربه ای در دستش خواهد داد؟!
راستی اگر خواندنیها از اینگونه فواید خالی باشند نخواندن بلکه بیسواد صدها درجه بهتر و اولی است! زیرا لااقل آن غریزه فطری و استعداد طبیعی و خدادادی آدمی فاسد نشده و همان هوش ذاتی انسان دست نخورده و سالم باقی خواهد ماند و برای نبرد زندگی مهیا خواهد بود چنانکه هم اکنون میبینیم که فلان دهاتی بیسواد عامی از حیث خلق انسانی و غرایز فطری صدها مرتبه بفلان درس خوانده شهری مزیت داشته و قابل اعتمادتر است و اگر خام است لااقل خیلی فاسد نشده و بقول مرحوم عشقی آن میوه که بو ندارد اصلا زان میوه که کرده گند بهتر! پس باید نویسندهای که جز اجر خدائی پاداشی ندارد اگر چیزی مینویسد موجب تیقظ و باعث ارتفاء خواننده باشد و او را از حالی که دارد به حالی بهتر سوق دهد وگرنه ننوشتن بهتر است زیرا وقت و فکر مردم را که عزیزترین اشیاء عالم است ضایع نمینماید و مرتکبنشدن همین جنایت خود باز سعادت است مگر اینکه مزدور ومأمور باشد که المأمورمعذور! و یا آنکه حب شهرت و خودپسندی انگیزة عمل او باشد چنانکه بیشتر نویسندگان چنین اند و از همین رهگذر است که اگر دقت شود اکثر کتابها و نوشتهها نه تنها به خواندن آن نمیارزد بلکه بهترین خدمت به جامعه آنست که آنها را تسلیم سیل تند و یا امواج خروشان دریا نمائیم تا مردم را از شر آنها مأمون داریم!! خوشمزه این بود که هنگامیکه ما این موضوع را اختیار کرده و تحت عنوان (علل انحطاط مسلمین ...) مقالاتی در روزنامه وظیفه منتشر کردیم یکی از پرنویسها که به اصطلاح خود را اهل بخیه میداند و زمانی ستون سیاسی یکی از روزنامههای مرکز (قیام ایران) را به عهده داشت و مدتها با تودهایها در روزنامه رهبر همکاری میکرد و به قول خودش سالها بهائی و بهائیزاده بوده است و برههای از عمر را در لامسلکی گذرانیده و اخیراً با اینکه کارمند دولت و پشت میزنشین است به کسوت روحانیت ملبس شده و مصداق (هر لحظه به شکلی بت عیار درآید) است، در همین روزنامه وظیفه ستونی را به همین عنوان اشتغال و تحت تیتر (علل انحطاط مسلمین و ترقی غرب) به قلمفرسائی پرداخت، بیچارة! عجول و بیمطالعه مثل اینکه اصلا مقالات ما را نخوانده و معنی آن را نفهمیده است تصور کرده که مقصود ما از انحطاط مسلمین مقایسه آنان با ملل غربی و اروپائی است! و این بسیار جای تأسف و تعجب است که تا کلمه ترقی و انحطاط بگوش کسی میخورد فوراً ذهنش متبادر به غرب و شرق میشود در صورتیکه درتمام آن سلسله مقالات که مدت دو سال در آن روزنامه درج میشد حتی کوچکترین اشارهای به ترقی غرب در برابر انحطاط مسلمین نکردیم و فقط مقایسه ما در ارتقاء و انحطاط مسلمانان و مقایسه آنان با صدر اول و امروز است و عللی که یادآور شدیم ترک احکام مهمه الهی و اقبال به خرافات و موهومات بود.
ما هرچند غرب را در زندگی از خود سعادتمندتر میدانیم اما در عین حال آنرا مترقی و خوشبخت نمیشماریم زیرا بین آنها و سعادت حقیقی فاصله خیلی طولانی است! اما این نویسنده مامور و مأجور علل انحطاط مسلمین و ترقی غرب را غصب خلافت دانسته و الان مدت دو سال است که در پیرامون این موضوع در آن روزنامه و روزنامه آرام به تصویل و تفصیل پرداخته است و چون موضوع غصب خلافت از مواضعی است که از یک طرف در پیرامون آن هزاران جلد کتاب تألیف و تصنیف شده لذا چیز نوشتن در آن باره بواسطه فراوان بودن مطلب بسی آسان است و از طرف دیگر موجب خوش آمد عوام الناس و جاهلان بیخبر از مقتضیات زمان است لذا بدینوسیله بازار خود را گرم کرده و محبوبیتی در نظر ساده دلان برای خود فراهم نموده تا جائیکه از پاپیون و کراوات بلافاصله بعمامه و نعلین ارتقاء یافته و به خیال خودش علیرغم نظر ما از انحطاط غرب رو به ترقی اسلام آورده که کلاه شاپور را به عمامه تبدیل کرده است!!
ما با چنین کودک طبیعتانی که خود را مضحکه جهانیان میکنند کاری نداریم و شاید هم مأموریتی دارند که در چنین زمانی که مسلمانان دنیا شدیدترین احتیاج را به اتحاد و اتفاق دارند یک عده در کشورهای شیعی مذهب مأموریت دارند که کتابهائی در موضوع کهنه غصب خلافت تألیف و تصنیف یا کتابهای کهنه و فرسودهای که شاید روزی سیاست سلاطین شیعه ترویج آنرا مقتضی میدانسته ولی انتشار آن امروز جز تولید کینه و عداوت و بیدارکردن فتنة خفته هیچ فائدهای ندارد، تجدید چاپ و حاشیه کرده با قیمت نازل در اختیار مردم جاهل و متعصب گذارند! لعن الله الاستعمار و مشتقاتها که هنوز از گریبان این مردم بدبخت دست برنمیدارد و آنارا به حال خود نمیگذارد و در این میان اگر کسانی پیدا میشوند که مردم را به اطاعت احکام خدا و پیروی از محکمات ما انزل الله میخوانند و به آتش فتنهای که به منظور نفاق و شقاق بین امت اسلامیه بیش از هزار سال مشتعل است دامن نزده بلکه سعی دارند آن را خاموش کرده و التیامی به این جراحات هولناک کشندهای که در پیکر اسلام است دهند، این مأموران معذور که شاید از کثرت غفلت و بیخبری ندانند آلت بیارادة چه دستگاه سیاسی هستند جنجال و غوغا راه میاندازند و چنان گوینده و نویسندهای را بهتر تهمتی که زبانشان جاری گردد متهم میگردانند و به انواع دسایس و حیل وسیلة خاموشی او را فراهم میآورند چنانکه تاریخ اسلام مخصوصاً در عصر حاضر از این قبیل جنایات مملو و مشحون است. وگرنه انحطاط مسلمین چه ربطی به موضوع غصب خلافت دارد؟ و امروز تجدید مطلع در این موضوع چه فایدهای دارد و چگونه میتواند جبران مافات مسلمین را نماید! زیرا: اولا – ارتقائی را که ما از فقدان آن متأسفیم آن ارتقائی است که مسلمین صدر اول در قرن اول و دوم اسلامی داشتند و پرواضح است تمام این ترقیات با وجود غصب خلافت انجام گرفت! شکی نیست که اگر بعد از رسول خدا بلافاصله امیرالمؤمنین در مسند خلافت قرار میگیرفت و مسلمانان از او اطاعت میکردند غیر از خدا کسی چه میداند امروز وضع مسلمین – بلکه جهانیان – بچه صورت بود و ترقی و تعالی آنان تا کجا رسیده بود و شاید غیر از کرة زمین بسیاری از کرات آسمانی را هم در تصرف داشتند، اما حال که نشد و اکنون این آرزو بصورت محال در آمده است تأسف بر آن اگر ثواب داشته باشد باری نتیجه عملی ندارد و بهر صورت غصب خلافت را از انحطاط مسلمین شمردن پریشانگوئی است زیرا اگر ارتقاء مسلمین در نتیجه احقاق حق خلافت بودجه داشت که غصب آنهم علت انحطاط باشد اما چنانکه میدانیم آن ارتقاء در حالی رخ داد که غصب وقوع یافته بود و معذالک مسلمانان دارای آن همه عزت و عظمت شدند. پس چگونه میشد هرگاه غصب خلافت رخ نداده بود؟! باده درد آلودمان مجنون کند صافی ار گردد ندانم چون کند! پس تأسف ما بر فقدان همین ارتقائی است که حاصل و موجود بود (نه آن ارتقائی که صورت وقوع نیافت و خیالی بوده و جز و احلام و رؤیاهای شیرین است!) فلذا باید ببینیم که چه چیز موجب آن ارتقاء بوده تا اگر در دسترس است بدست آوریم و چه چیز علت آن انحطاط گشته تا اگر امکان دارد از آن اجتناب کنیم، و به نظر ما و هر فرد مطلع سبب ارتقاء آن روز اجراء نمودن احکام حیات بخش اسلامی بوده چنانکه علل انحطاط امروز ترک وتعطیل آن احکام میباشد و به عقیده ما اجرای همان احکام در همین امروز با اندک کوشش موجب سیادت و سعادت مسلمانان گشته آن مجد و عظمت گذشته آنها را به بهترین صورت اعادت میدهد زیرا اگر بدستور اسلام آن چنانکه ما در این وجیزه توضیح میدهیم عمل شود خیلی زود و آسان میتوان از خیرات وبرکات این دین مبین خیلی بیشتر از مسلمین صدر اول متمتع و بهره ور شد، برای اینکه مسلمانان این زمان را خیلی بهتر و آسانتر برای اجرای آن احکام میتوان حاضر نمود زیرا فهمیدهترند و اوضاع زمان هم تا حد زیادی نسبت به وضع ایشان مساعد است و حکام و فرمانروایان این عصر اگر به مقتضای دستور الهی انتخاب و گماشته شوند بهتر میتوانند مصدر خیر برای امت و ملت خود باشند. ثانیاً، چنان فرض گیریم که به قول این نویسندهگان علت انحطاط مسلمین غصب خلافت بوده!! امروز چه باید کرد؟ آیا همین طور نشستن و تأسف خوردن و مصیبت هزار و چهار صد سال قبل از این را یاد آوری نمودن و بزرگ کردن و بر مسببین آن لعنت و نفریننمودن چه نتیجهای دارد؟! این کارها انحطاط فعلی مسلمین را تبدیل به ارتقاء میکند و عظمت ومجد دیرین آنها را بازگشت میدهد؟! یا تولید بغض و کینه و عداوت بین مسلمین که هم به فرمان الهی مأمور به اتحاد و اتفاقند وهم عقل و تجربه اتفاق و اتحاد آنان را واجب میشمارد بین ایشان ایجاد مینماید و فتنه خوابیده را بیدار میکند؟ در ظرف این چهارده قرن از این همه کینه و عداوت و اختلاف چه دیده اند که هنوز هم باید آن را دنبال کرد؟؟ آیا نتیجة چنین منطقی که علت انحطاط مسلمین غصب خلافت بود! جز اینست که برای ارتقاء آن باید حق را از غاصب گرفت و به من لهالحق رسانید! یعنی از ابوبکر گرفت و به علی تسلیم کرد!! امروز کدام خلافت مانده و علی و ابوبکر در کجا هستند که ما با نوشتن و گفتن این حرفها میخواهیم حق را به حقدار برسانیم؟!
لازمه این سخن آن است که حق و وضع خلافت را ایجاد کنیم و علی و ابوبکر را زنده گردانیم! آیا این امر محال نیست؟ ممکن است گفته شود که احتیاج به زندهکردن ابوبکر و علی نیست از فرزندان ابوبکر میگیریم و به فرزندان علی میدهیم اما آیا خود موضوعموجود است و منتفی نیست؟! خلافتی نیست که بعلی بدهیم یا به فرزند علی!! شاید بگویند مقصود از نشر این گونه کتب آن است که معلوم شود راه علی حق و راه ابوبکر باطل است میگوئیم : اولا بین پیروان ابوبکر و علی در طی راه حق چندان اختلافی نیست زیرا پیروان هر دو قائل بوحدانیت خدا و نبوت محمد صلی الله علیه و سلم و مؤمن به قرآن و عامل به دستورات آن هستند و اختلاف که بین سنی و شیعه در پارهای از فروع است خیلی کمتر از اختلافی است که دو مجتهد شیعه یا دو عالم سنی با یکدیگر دارند پس! این عذر بدتر از گناه چیست؟ و ثانیاً : مقصود از روشنشدن راه حق و باطل برای پیمودن راه است وگرنه هنگامی که برای کسی راه حق روشن شود چون بطی طریق نپردازد و همانجا بماند تا وقت گذشته هلاک شود از این معلومشدن راه حق چه فائدهای خواهد برد؟ پیداست که هیچ بلکه جز ملالمت و رسوائی نتیجهای ندارد. حالا از این روشنکنندگان راه حق باید پرسید آیا هنوز بعداز چهارده قرن زد و خورد و ملیونها کتاب نوشتن راه روشن نشده است؟ و اگر روشن نشده پس کی روشن خواهد شد؟ و اگر روشنشدن پس فائده این عمل چیست و راه طیشده کدام است؟ آیا راه طیشده همین وضعی استکه امروزه مسلمانان دارند؟ یعنی مقصود از این همه ارسال رسل وانزال کتب که خلاصه و جان و مغز آن علی القاعده در نزد مسلمانان است و باید همچنین باشد آیا همین انحطاط و ذلت است که هیچ حیوانی هم نمیتواند آن را نفهمد؟!
اگر مقصود از آن، همین وضع باشد بفرمائید به ببینیم کدام ملت از شما عقب ماندهتر و بدبختتر است؟! شما مدعی هستید که تابع بهترین ادیان الهی و پیرو کتاب آسمانی خود هستید که از طرف پروردگار جهان و آفرینندة کون و مکان نازل شده و خود همین کتاب آسمانی فریاد میزند[وَأَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ] {آل عمران:139} [وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ] {المنافقون:8} و روزگار درازی هم این مدعای قرآن مسلم جهان بوده مسلمانان علو و عظمت خود را به سراسر قارههای زمین بسط و مسلم داشتند، اما امروز چه مردمی پریشان روزگارتر از شما هستند آیا مدعیان دین توحید میتوانند تفوق و مزیت خود را بر بت پرستان هند و از حیث علم و عمل و خلق و منطق ثابت کنند اگر چنین نیست پس علتی دارد ما در صدد جستجوی آن علتیم و طبق تحقیق و نظریه ما آن علت یا علل ترک آن اوامری است که از طرف پروردگار عالم بر رسول خاتم نازل شد و سنت سنیة نبویه در طی دوران نبوت خود عملاً آنها را به اجرا درآورد و پس از وی مسلمین صدر اول با تمام آلودگی و نقائص، تا آن احکام را اجرا میکردند حائز و واجد آن عزت و شوکت شدند اما همینکه وساوس و تسویلات و تحریفات و تأویلات ارباب اغراض به میان آمد ایجاد شبههها و تزلزلات نمود و غفلت و جهالت مسلمین هم بر تشدید وخامت افزود تا به امروز که به این صورت درآمده که تابعین تورات محرف و انجیل مزخرف پیروان قرآن را به مسخره گرفته و سخره کردهاند!! و ای اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور!!. این نویسندگان هر چه میخواهند بگویند ما علل انحطاط مسلمین را ترک این احکام میدانیم چنانکه موجبات عزت و ارتقاء آنها را اجرای این احکام میدانیم و در این مدعا دارای هزاران مدارک و دلائل عقلی و نقلی بوده تابع نظر مولای خود امیرالمؤمنین هستیم که موجب عظمت و اعتلاء مسلمین را در امضاء و اجرای احکام الهی که امروز متروک شده میداند آنجا که در خطبة قاصعه در نهجالبلاغه میفرماید : «... فاصبحوا فی نعمتها غرقین و عن حضرة عیشها فکهین قد تربعت الامور بهم فی ظل سلطان قاهر» تا آنجا که میفرماید: «فهم حکام علی العالمین و ملوک فیاطراف الارضین یملکون الامور علی من کان یملکها علیهم و یمضون الاحکام فیمنکان یمضیهما فیهم». آری اینان مسلمانان صدر اولند که به فرموده امیرالمؤمنین و به شهادت تاریخ فرمانروایان جهان و پادشاهان کران تا کران کیهان بودند و مالک امور و سلطنت بر کسانی شدند که بر ایشان مالک بودند و سلطنت و احکام الهی را در کسانی جاری کردند که روزگاری احکام جبت و طاغوت را در ایشان جاری میداشتند! آنگاه علت انحطاط مسلمین را در مذمت اصحاب خود میفرماید : ألا و إنکم قد نقضتم ایدیکم من حبل الطاعة. پس آقایانی که میخواهند هوسناکانه علل انحطاط مسلمین را بنویسند خوب است قدری در اخبار و آثار اسلامی مطالعه کنند و بدانند که تقیید الفاظ و به زنجیرکشیدن جملات بیمعنی اگر در روزنامههای پرنویس و بیحاصل، مقالهنویسی شمرده شود باری در چنین موضوعی باید به تحقیق و مطالعه پرداخت!